نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

اربعین و شله زرد پزون مامان زهرا

  سلام به دوستای خوب و مهربونم.من و پارسا خیلی خوشحالیم که بالاخره بعد از چند روز تونستیم بیایم پیشتون آخه خیلی دلمون هواتونو کرده بود. درسته که دیر اومدیم ، با تاخیر اومدیم ولی با دست پر اومدیم. این چند روزه که به خاطر خرابی لپ تاب نتونستیم بیایم و پست جدید بذاریم خیلی اتفاقات افتاد که مهمترینش شله زرد پزون مامان زهرا (بنده) تو روز اربعین بود. الان سه ساله که روز اربعین امام حسین به خاطر نذری که سه سال پیش کرده بودم و حاجتم رو هم گرفته بودم دارم شله زرد می پزم. امسال هم مثل دو سال قبل یک روز قبل از اربعین تمام وسایل مورد نیاز برای پخت شله زرد رو مهیا کردیم . شب من و پارسا با کمک همدیگه ...
27 دی 1390

پارسایی نگو یه دسته گل

نه دوست جونا ، اشتباه نیومدید اینجا همون وبلاگ پارسا یدونه ست.فقط قیافه اش یه کم تغییر کرده ، البته یه کم که چه عرض کنم ، درواقع خیلی تغییر کرده. من و بابا مجتبی خیلی تلاش کردیم تا با یه ترفندی پارسا رو راضی کنیم تا پدرجون موهاشو کوتاه کنه ولی پارسا به خاطر ترس از اصلاح همیشه مقاومت می کرد یه مدت که می گذشت ما دوباره تلاش می کردیم و باز هم پارسا مقاومت می کرد خلاصه این پروسه معیوب ماه ها ادامه داشت ، تا اینکه: دیشب من و بابا مجتبی تصمیم گرفتیم خودمون دست به کار بشیم و طی یک طرح ضربتی پارسا رو غافلگیر کردیم   بابایی با بازی ماهیگیری پارسا رو سرگرم کرد ...
21 دی 1390

یه جمعه زمستونی

                   جمعه ای که گذشت روز خیلی خوبی برای من و پارسا بود. هوا عالی و آفتابی  بود و جون میداد واسه بیرون رفتن. نزدیکای ظهر با دایی جون علی اینا رفتیم پارک .   توی پارک پارسا و محمدمهدی و امیررضا از این طرف به اون طرف می دوییدندو بازی می کردند و می خندیدند.خیلی بهشون خوش گذشت. دایی جون برامون پفک خرید وخوردیم.واسه اینکه بچه ها زیاد پفک نخورن ما گفتیم کمتربخره.   دقیقاً از عکس ها پیداست که بچه ها خیلی کم پفک خوردن.(آخی بیچاره بچه ها) ...
18 دی 1390

دایره لغات طوطی شیرین زبون خونمون (2)

  عشق مامان تازگیها یه طوطی تمام عیار شده . امکان نداره ما تو خونه یه چیز بگیم و اون بعد از ما تکرار نکنه. دیگه کلمه هاش داره به جمله های کوتاه تبدیل میشه. اینم بگم که وقتی برای اولین بار می خواست منو صدا کنه بهم  گفت :    " مام " ، تا مدتها منو مام صدا میزد بعد خودش تغییرش داد و بهم می گفت : " مانی " مدتی هم با این اسم منو صدا میزد ،تازگیها این گل پسر مستقل، خودش تصمیم گرفت که منو " ماما " و گاهی اوقات " مامی " صدا بزنه.به همین دلیل بنده در حال حاضر به این نام ها فرا خوانده می شوم. بگذریم.         کلماتی که میگه عبارتند از...
14 دی 1390

ماجراهای پارسا و غزل

                                سلام دوست جونا ،ببخشید که چند روزی نبودیم .آخه دخترخاله جون پارسایی که اسمش غزله بعد از 2 ماه از تهران اومد ساری واسه همین ما خونه نبودیم و برای دیدنشون خونه مامان صدیق می رفتیم. روز اولی که خاله جون اینا از تهران رسیدند(سه شنبه)، اومدند خونه ما تا پارساجون رو ببینند و غزلی برای پارساجون یک دفتر نقاشی خوشگل به همراه مداد رنگی هدیه آورد.پارسا از دیدن اونها خیلی خیلی خوشحال شد و تمام مدت مشغول نقاشی بود.   (غزل جونی ممن...
10 دی 1390

شب یلدا و خاطره هاش

                                                  هر سال شبهای یلدا همه میرن خونه بزرگترها ی فامیل .دور هم میشینن و از قدیما میگن از اون موقع ها که هنوز زندگیها انقدر سخت و پیچیده نشده بود و مردم بیشتر خبر همو داشتند،بیشتر به هم محبت می کردندو تو غم و شادی یار و یاور هم بودند. ما هم هر سال این شب بلند رو یا خونه مامان ستاره(مامان باباجون) و یا خونه پدرجون(باباجون خودم) می رفتیم.  ...
3 دی 1390
1